با دشمنان به جنگ برخاستن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جنگ آوردن: به آورد هر دو برآویختند همی خاک بر اختران ریختند فراوان ز هر گونه جستند کین نه این زآن سته شد نه نیز آن از این. فردوسی. ، انتقام کشیدن. انتقامجویی کردن: به زر مهر دادش یکی بدگهر که کین پدر زو بجوید مگر. فردوسی. ببرّی سر بیگناهان ز کین ندانی که جوید جهان از تو کین. فردوسی. یکی آنکه گفتی که کین نیا بجستم من از چاره و کیمیا. فردوسی. به دست خویش قضا را به سوی خویش کشید هر آنکه جوید از آن شاه کینه جویان کین. فرخی. کین نجویم که خود دراز شود طعنه شان خود به عکس بازشود. خاقانی. به کین جستن مردۀ ناپدید سر زندگان را نشاید برید. (از العراضه)
با دشمنان به جنگ برخاستن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جنگ آوردن: به آورد هر دو برآویختند همی خاک بر اختران ریختند فراوان ز هر گونه جستند کین نه این زآن سته شد نه نیز آن از این. فردوسی. ، انتقام کشیدن. انتقامجویی کردن: به زر مهر دادش یکی بدگهر که کین پدر زو بجوید مگر. فردوسی. ببرّی سر بیگناهان ز کین ندانی که جوید جهان از تو کین. فردوسی. یکی آنکه گفتی که کین نیا بجستم من از چاره و کیمیا. فردوسی. به دست خویش قضا را به سوی خویش کشید هر آنکه جوید از آن شاه کینه جویان کین. فرخی. کین نجویم که خود دراز شود طعنه شان خود به عکس بازشود. خاقانی. به کین جستن مردۀ ناپدید سر زندگان را نشاید برید. (از العراضه)
انتقام کشیدن. (فرهنگ فارسی معین). انتقامجویی کردن: نخواهی دبیری تو آموختن ز دشمن نخواهی تو کین توختن. فردوسی. متوز کین، عدو را به روزگار سپار که روزگار به تعجیل از او بتوزد کین. امیرمعزی (از آنندراج). مرغان... عزیمت بر توختن کین مصمم گردانیدند. (کلیله و دمنه). زمانه باد ز اعدای دولتت کین توز که تا به دولت تو کین محنتم توزم. سوزنی. لشکر بسیاری بر او جمع شد از غزنه و قندهار و گرمسیر و جبال غور و بعد از یک سال ملک غور... به کین توختن خروج کرد... (سلجوقنامۀ ظهیری ص 47). رجوع به مدخل بعد شود
انتقام کشیدن. (فرهنگ فارسی معین). انتقامجویی کردن: نخواهی دبیری تو آموختن ز دشمن نخواهی تو کین توختن. فردوسی. متوز کین، عدو را به روزگار سپار که روزگار به تعجیل از او بتوزد کین. امیرمعزی (از آنندراج). مرغان... عزیمت بر توختن کین مصمم گردانیدند. (کلیله و دمنه). زمانه باد ز اعدای دولتت کین توز که تا به دولت تو کین محنتم توزم. سوزنی. لشکر بسیاری بر او جمع شد از غزنه و قندهار و گرمسیر و جبال غور و بعد از یک سال ملک غور... به کین توختن خروج کرد... (سلجوقنامۀ ظهیری ص 47). رجوع به مدخل بعد شود
کین کشیدن. کینه کشیدن. انتقام گرفتن: دگر اسب شبدیز کز تاختن نماندی به هنگام کین آختن. فردوسی. همی برد بر هر سویی تاختن بدان تاختن بود کین آختن. فردوسی. یلانی که شان پیشه کین آختن شبانروز خو کرده بر تاختن. اسدی
کین کشیدن. کینه کشیدن. انتقام گرفتن: دگر اسب شبدیز کز تاختن نماندی به هنگام کین آختن. فردوسی. همی برد بر هر سویی تاختن بدان تاختن بود کین آختن. فردوسی. یلانی که شان پیشه کین آختن شبانروز خو کرده بر تاختن. اسدی